من و یه فندق تنها

یادداشت های من و فندق

من و یه فندق تنها

یادداشت های من و فندق

چند هفته پیش با حمیده و سعیده(خواهرام)رفتیم جمعه بازار.تو ماشین حمیده،آهنگ شادمهر پخش میشد.همونی که کل آهنگ میگه:چرا هر چی که خوبه ،زود تموم میشه؟

ما هم اعصابمون ریخته بود به هم.3 دقیقه پشت سر هم داشت ضجه و ناله میکرد که:چرا هر چی که خوبه زود تموم میشه؟

آخر سر وقتی خواستیم پیاده شیم و بریم به سمت پارکینگی که توش جمعه بازار بود،سعیده ضبطوبا حرص خاموش کرد و گفت:چه میدونم!غم و غصه ی خودمون کمه،غم و غصه ی این یکی هم اضافه شد.

حمیده گفت: همه چی رو باید براش توضیح بدن.شعور نداره که خوب...همه چی یه روزی تموم میشه.

و از ماشین پیاده شدیم.سعیده خندش گرفته بود.میگفت:اینایی که ما رو از بیرون نگاه میکنن،واقعا الان چه فکری پیش خودشون میکنن؟الان حتما دارن میگن که:چرا هر 3 سر نشین ماشین وقتی دارن پیاده میشن زیر لب فحش میدن؟!!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد