من و یه فندق تنها

یادداشت های من و فندق

من و یه فندق تنها

یادداشت های من و فندق

یه حس غریبی گرفتم.حس یه آدم سالخورده که تو یه بعد از ظهر غمگین روز جمعه نشسته و به دوران جوونی و دیوونه بازیاش فکر میکنه و آه میکشه.انگاری که 20 سال پیش(و نه پارسال همین موقع)دیوونه ی  دابل اس بودم و کلیپاشونو نگاه میکردم.خیلی وقت بود که ازشون خبر نداشتم و به آهنگای قدیمی اکتفا میکردم.ولی امروز که عکس کیو رو در حالی که کچل بود و برای سربازی آماده میشد و بچه ها سر به سرش میذاشتنو دیدم واقعا دلم براشون تنگ شد و آرزو کردم کاش یه همچین دوستای با حالی داشتم.به خدا دارم کم کم خل میشم.شایدم از عوارض روزس.خدا میدونه